خلاصهای از کتاب مقدس و کتابهای آن
Robson Batista

دره ای از استخوان های خشک (حزقیال 37)
حزقیال - پیامبر تبعیدشدگان
در حالی که ارمیا محرومیتهای حاصل از محاصره اورشلیم را تحمل میکرد، حزقیال 600 مایل (1000 کیلومتر) دورتر از آنجا در بابل مشغول بود. او در سال 597 قبل از میلاد به همراه هزاران یهودی دیگر به اسارت درآمده بود و مجبور به اقامت در سرزمین دشمن شده بود. کاهن جوان در سن سی سالگی به عنوان پیامبر خداوند منصوب شد.
مانند موسی و اشعیا که قبل از او بودند، دیدن خداوند در جلال، رؤیای آغازینی بود که به وی عطا شد. او خدا را دید؛ نشسته بر تختی بر ارابههای آتشین متحرک، با چهار کروبی، مانند آنهایی که در خیمه و معبد بود، و چرخهای غولپیکر که پر از چشم بود. سپس به او گفته شد که باید مراقب تبعیدیان باشد و آنها را از خطری معنوی آگاه کند. او گنگ میشد و نمیتوانست سخن بگوید، مگر زمانی که خدا برای مردم پیامی داشته باشد، به طوری که وقتی کلام آمد، قدرت بیشتری داشته باشد.
نقش حزقیال رویارویی با امیدوارانی بود که متقاعد شده بودند که تبعیدیان به زودی به اورشلیم باز خواهند گشت. آنها فکر میکردند که احتمالا مصر، بابل را فتح میکند، یا نبوکدنصر نظر خود را عوض کرده و آنها را رها میکند. در عوض، حزقیال که نمیتوانست صحبت کند، با یک سری ایما و اشارههای مبتکرانه به آنها فهماند که اورشلیم محکوم به فنا است. در باب چهارم، او الگوی دقیقی از شهر را بر روی فرش سالن خود میسازد و آن را با سنگرها و پشتهها و منجنیقهای دورش کامل میکند. برای بیش از یک سال او به پهلو در مقابل این مدل دراز میکشد، و هر روز لاغرتر میشود زیرا غذا و آب خود را به عنوان نماینده ساکنان اورشلیم در سراسر صحرا، جیرهبندی میکند. سپس در باب پنجم موهای خود را کوتاه میکند و با چاقو خرد میکند یا در آتش میسوزاند تا پایان خونین محاصره را نشان دهد و قسمت کوچکی از آن را در شنل خود فرو میکند تا اقلیتی را که از محاصره جان سالم به در میبرند شبیهسازی کند.
در باب هشتم، پیامبر در رؤیایی به اورشلیم برده میشود، تا از نزدیک شاهد شرارتهایی باشد که قضاوت خدا را بر سر شهر میآورد: بزرگان شهر در معبد، بت میپرستیدند و مردان در برابر خورشید تعظیم میکردند. او جلال خدا را مشاهده میکند که در میان کروبیان نشسته است، و از شهر خارج میشود. خدا دیگر نمیتوانست در آنجا ساکن شود.
در قسمت دیگری (باب 12: 6-7) پیامبر گنگ چشمان خود را میبندد، سپس سوراخی را در دیوار گلی خانه خود حفر میکند و هنگام غروب با بقچهای از اموالش، از میان آن عبور میکند. میتوانید تصور کنید که مخاطبان او سعی میکنند این حرکت را انجام دهند! او داشت تلاش ناامیدانه صدقیا، پادشاه شکست خورده را برای فرار از اورشلیم، و به دام افتادن و سپس کور شدنش توسط نبوکدنصر که از شورشهای او خسته شده بود، اجرا میکرد. خداوند گفت: "من او را به بابِل خواهم برد، اما آنجا را نخواهد دید" و چنین شد.
حزقیال در یکی از نمایشنامههای قابل توجه خود (باب 24: 3) یک دیگ خورش را در آشپزخانهاش روی آتش گذاشت و اجازه داد آنقدر بجوشد تا خشک شده و سپس بسوزد. دود را تصور کنید! وقتی مهر و موم از لبانش باز شد، توضیح داد که در همین روز نبوکدنصر محاصره اورشلیم را آغاز کرده است و خدا آن شهر را با آتش خاموش نشدنی قضاوت، از پلیدیهایش پاک خواهد کرد. اندکی بعد همسرش درگذشت، و به او گفته شد که برای او سوگواری نکند، زیرا در اورشلیم چنین خواهد بود؛ وقتی که بسیاری در جنگ کشته میشوند و زمانی برای ناراحتی وجود ندارد.
از باب 25 تا 32، پیامبر امیدی را پیشبینی میکند که کشورهای دیگر در پی سقوط همسایگانشان، عمون، موآب، ادوم، صور و مصر، یهودا را از دست بابل نجات خواهند داد. تاریخ نشان میدهد که او درست میگفت. آنها نیز به نوبت به دست بابل افتادند.
قسمت آخر کتاب حزقیال سرشار از امید است. مانند اشعیا و ارمیا، او نیز به قرون آینده مینگرد زمانی که خداوند قوم خود را میبخشد و آنها را به سرزمین خود باز میگرداند و پادشاهی به آنها میدهد. شاید شما درباره چشمانداز دره استخوانهای خشکیده شنیده باشید. در باب 37 آمده است که پیامبر در میدان نبردی پر از اسکلتهای کهنه و قدیمی احاطه شده است، به او گفته شده است که این نماد مردم اسرائیل است. وقتی او صحبت میکند، استخوانها بهم میرسند، گوشت روی آنها ظاهر میشود و نَفَس حیات ریههاشان را پر میکند. آنها دوباره به صورت یک ارتش بزرگ بلند میشوند. سپس، همانطور که پیشگویی ادامه مییابد، آنها به وطن خود بازمیگردند. ده-قبیله و دو-قبیله دوباره متحد میشوند و داوود (که به زبان عبری "محبوب" و عنوان عیسی است) بر کل ملت به عنوان یک پادشاهی برای همیشه حکومت میکند (باب 37: 21-28). اما دوباره مشکل ایجاد میشود. در باب 38، متحدانی قوی از شمال به سرزمینی که به تازگی دوباره مسکونی شده است، وارد میشود. بنظرمیرسد همه چیز از دست رفته است. اما خداوند در آخرین لحظه با زلزله و آتش مداخله میکند و انبوهی از دشمنان را نابود میکند و مردم را بار دیگر شکرگزار و مطیع میسازد. بابهای پایانی، ساختن یک معبد باشکوه جدید را توصیف میکند. آب شیرین مانند رودخانهای از اورشلیم به دریای مرده جاری میشود و زندگی تازهای به آن میبخشد، و جلال کروبی خدا که بیش از دو هزار سال قبل از آن خارج شده بود، اکنون به تپه مقدس خدا باز میگردد.