خلاصهای از کتاب مقدس و کتابهای آن
نامه به قُرِنتیان

معبد آپولو در قُرِنتُس
پولس در پایان سفر دوم خود به قُرِنتُس آمد. آنجا یک بندر شلوغ در جنوب یونان، در منطقهای با نام رومی آخائیِه بود. پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و جماعتی قوی از ایمانداران تشکیل داد. شرایط مانع از بازگشت او شد و در غیاب او مشکلات زیادی پدید آمده بود که مشارکت شاد برادران و خواهران اهل قرنتس را از بین میبرد (در عهد جدید، ایمانداران از یکدیگر به عنوان فرزندخواندگان خدا یاد میکنند). اولین نامه قرنتیان، از آن سوی دریای اژه، در اَفِسُس نوشته شد؛ جایی که پولس سه سال از سفر سوم خود را در آنجا توقف کرد. خبر مشکلات در قرنتس توسط اعضای خانواده خواهری به نام خِلوئه در طی بازدید از افسس به گوش پولس رسید (اول قرنتیان 1: 11 را ملاحظه کنید). پولس از این اخبار شوکه شد. به دلیل تعهداتش در افسس، شخصاً نمیتوانست نزد قرنتیان برود، پس تصمیم گرفت به جای آن نامهای برای آنها بنویسد.
اول قرنتیان
پولس متوجه شد که کلیسای قرنتس به گروههای رقیب تقسیم شده است (اتفاقاً کلمه یونانی "اِکلِژیا[1] که در عهد جدید به "کلیسا" ترجمه میشود، همیشه به جمعیت حاضر در کلیسا اشاره میکند، نه به یک ساختمان؛ در لغت به معنای "فراخواندهشدگان" است.
گروهی ادعا میکردند که از طرفداران پطرس هستند، گروهی دیگر میگفتند که پولس رهبر آنهاست، و گروهی دیگر اعلام میکردند که از مسیح پیروی میکنند. رسول اعلام کرد که این وحشتناک است. تنها یک سَر برای جامعه مسیحی وجود دارد. او میگوید که رسولان و یارانشان فقط سازندگانی هستند که سنگهای بیشتری را بر پی بنا اضافه میکنند. مسیح، پی آن بنا بود. او برایشان زمانی را یادآوری میکند که برای اولین بار نزد آنها آمده بود، زمانی که تازه توسط فیلسوفان آتن طرد شده بود. او فقط یک موضوع را بشارت داده بود اینکه عیسای ناصری مصلوب شده و از مردگان زنده شده بود.
"من نیز ای برادران، هنگامی که نزد شما آمدم، با فصاحت و حکمت بشری نیامدم، آنگاه که راز خدا را به شما اعلام میکردم. زیرا عزم جزم کرده بودم در میان شما چیزی ندانم جز عیسی مسیح، آن هم عیسای مصلوب." (اول قرنتیان 2: 1- 2)
اینکه چقدر یک واعظ خاص، محبوب باشد در مقایسه با خود عیسی اهمیتی نداشت.
پولس باب پنجم را به مشکل جدی بیعفتی در کلیسا اختصاص میدهد. گزارش شده بود که یکی از اعضا با همسر پدرش (احتمالاً نامادریش) رابطه دارد. با این حال، جامعه مسیحیان اجازه داده بود که این کار بدون انتقاد ادامه یابد. در اینجا رسول تاکید داشت که باید کاری انجام شود. آنها باید در کلیسا گردهمایی برگزار کنند و گناهکار پشیمان نشده را محکوم به اخراج کنند.
سپس او به پروندهای میپردازد که در آن دو برادر مسیحی با هم درگیر شده بودند و علیه یکدیگر به دادگاه شکایت کرده بودند. او میگوید که مطمئناً این اختلاف میتواند توسط یک داور در کلیسا حل و فصل شود.
او به موضوع روابط جنسی برمیگردد. یک فلسفه رایج یونانی تعلیم میداد که بدن و روح از هم جدا هستند، بنابراین مهم نیست که با بدن خود چه کنیم. بنابراین رفتن به رختخواب با یک فاحشه (که به عنوان بخشی از عبادت در معابد یونانی رایج است) بیضرر بود. اما نظر پولس این است که بدن ما متعلق به مسیح است و باید مقدس نگه داشته شود. او میگوید: "آیا نمیدانید که بدن شما معبد روحالقدس است که در شماست … و دیگر از آنِ خود نیستید؟" زیرا "به بهایی خریده شدهاید" (اول قرنتیان 6: 19-20). خداوند مقرر کرده است که روابط جنسی در پیوند زناشویی برقرار شود. برای جلوگیری از فشارهای ناشی از تجرد، بهتر است ازدواج کنید. اگر مرد یا زنی مسیحی شد اما شریک زندگی آنها بیایمان ماند، باید به زندگی مشترک خود ادامه دهند، مگر اینکه باعث نزاع شود. و کسی که شریک زندگی او بمیرد، آزاد است که دوباره، اما فقط با یک ایماندار ازدواج کند.
اول قرنتیان باب هشتم سؤالی را که برای او فرستاده بودند بررسی میکند. آنها پرسیده بودند آیا خوردن خوراک تقدیمی به بتها درست است؟ در شهرهای یونان زیارتگاههای زیادی وجود داشت و مردم در رستورانهای معابد مینشستند تا با هم گفتگو کنند یا امور تجاری خود را انجام دهند و در همین حین گوشتی را که ابتدا به بتها تقدیم شده بود، میخوردند. حتی تکه گوشتهایی که در بازارها به فروش میرسیدند، اغلب دوباره از همان قربانیها تهیه میشد. برخی در قرنتس احساس میکردند که چون خدایان دروغین وجود واقعی ندارند، باید بنشینند، شکر کنند و از آن خوراک لذت ببرند. حکم پولس قابل توجه بود. او میگوید آنچه مهم است تأثیر عمل شما بر دیگران است. اگر با خوردن خوراکی، برادر حساس دیگری را بر خلاف وجدانش وسوسه کردید که این کار را انجام دهد؛ یا اگر خوردن آن خوراک شما را در نظر کافران، مخالف با عقایدتان جلوه دهد، باید از خوردن آن خوراک خودداری کنید. همه ما باید برای کمک به دیگران در راه پادشاهی خدا فداکاری کنیم. او در باب نهم توضیح میدهد که من عمداً از حقوق خودم برای هزینههای موعظه چشمپوشی کردهام، تا مانع از سردرگمی کسانی شوم که ممکن است فکر کنند من برای پول موعظه کردهام. ما باید مانند ورزشکارانی باشیم که برای کسب جایزه در مسابقات، خود را از بسیاری از لذتها محروم میکنند. تعمید شدن، فقط آغاز است. ما باید یک عمر استقامت کنیم. او میگوید که تمام اسرائیل همراه موسی از دریای سرخ گذشتند، اما تنها دو نفر به سرزمین موعود رسیدند.
اکنون رسول به مجامع عمومی کلیساها، به ویژه به گردهمایی هفتگی برای یادآوری عیسی در خوردن نان و نوشیدن شراب، توجه میکند. او حکم کرد که خواهران باید در این زمانها سر خود را بپوشانند تا نمادی از اطاعت کلیسا از شوهرش، مسیح، باشد. او علیه اینکه اجازه بدهند مراسم تبدیل به جشن مستی شود اعتراض کرد. و به ویژه نگران این بود که این جلسات با سروصدا و بینظمی مختل شود.
در قرن اول، رسولان میتوانستند قدرت روحالقدسی را که در روز پنطیکاست دریافت کرده بودند، با دست نهادن، به دیگر ایمانداران بدهند (اعمال رسولان 8: 14-17 را ملاحظه کنید). پولس عطایای مختلفی را در اول قرنتیان باب 12 فهرست میکند. مهمترین آنها عطایایی بودند که به اداره کلیسا و فعالیتهای بشارتی آن کمک میکردند؛ نبوت، تعلیم، شفا و خدمت. آنچه در پایین لیست قرار داشت، توانایی صحبت با خارجیها به زبان خودشان بود؛ چیزی که بجز برای واعظان، فایده بسیار محدودی داشت. با این حال، برخی از اعضای کلیسای قرنتس که از این عطیه برخوردار بودند، از مراسم نان و شراب به عنوان فرصتی برای نشان دادن تواناییهای زبانی خود استفاده میکردند و با صدای بلند به زبانی خارجی صحبت میکردند که هیچ کس در بین مخاطبان قادر به درک آن نبود. پولس اصرار داشت که این باید متوقف شود. هیچ کس نباید به زبان خارجی صحبت کند، مگر اینکه اجازه دهد پیام ترجمه شود، و اگر پیامبری، پیامی (به زبان یونانی) داشته باشد، رساندن آن پیام باید اولویت داشته باشد. او اینگونه به کلامش پایان داد: "همه چیز باید به شایستگی و با نظم و ترتیب انجام شود" (اول قرنتیان 14: 40).
پولس در میان قوانین خود در مورد گردهماییهای عمومی، به بابی لذت بخش (اول قرنتیان 13) گریز میزند. در این باب تعلیم میدهد که داشتن عطیهای از روحالقدس در مقایسه با داشتن کیفیت در عشق، اهمیتی ندارد. عشق مسیحی فراتر از کشش جنسی یا عشق مادر به فرزند است. فدا کردن خود برای نجات دیگران است. شاید بتوانیم معجزه کنیم، یا کتاب مقدس را به زبان اصل عبری یا یونانی بفهمیم، یا حتی به عنوان شهدای ایمان بمیریم، اما برای خدا هیچ معنایی نخواهد داشت، مگر اینکه عشق را نیز کسب کنیم. و او تعریف قدرتمندی از معنای عشق در عمل ارائه میدهد؛ صبوری با دیگران، بخشش خطاها، مهربانی و فروتنی.
باب پانزدهم اول قرنتیان یک مقاله تاریخی در مورد رستاخیز مردگان است. فرستادگان خلوئه خبر داده بودند که برخی در قرنتس، دیگر باور ندارند که در بازگشت مسیح، رستاخیز خواهند شد. آنها تردید داشتند که بدن انسانی به زندگی بازگردد تا بتواند پادشاهی ابدی را به ارث ببرد. در ابتدا پولس اصرار دارد که رستاخیز خود عیسی، مرکز مطلق امید مسیحیان است. شاهدان بیشماری، از جمله خود رسول، مسیح رستاخیزشده را دیده بودند. بدون آن قبر خالی، هیچ یک از ما نمیتوانستیم به زندگی ابدی امیدوار باشیم، زیرا یک نجاتدهنده مرده نمیتواند به کسی کمک کند. سپس او این روند را توضیح میدهد؛ ابتدا مسیح برخاسته بود، به عنوان پیشرو خیل عظیمی از ایماندارانی که در دومین رستاخیز و آمدن دوباره او، برخواهند خاست. بدنهایی که اکنون داریم به بدنهای جدید و جاودانه تبدیل خواهند شد و در پایان جهان، زمانی که همه دشمنان خدا رام شدند، خود مرگ، برای همیشه ناپدید خواهد شد.
آخرین باب از اول قرنتیان، به پروژه بزرگ پولس، جمعآوری هدایا برای ایمانداران فقیر در اورشلیم، میپردازد. او میخواست که غیریهودیان با حمایت عملی از یهودیان، همبستگی خود را با ایمانداران یهودی نشان دهند. او پیشنهاد میکند که از همین الان پول را در یک صندوق کنار بگذارند، تا وقتی که برای دیدن آنها آمد، پول آماده باشد. جمعآوری پول هفتگی، هنوز هم امروزه در گردهمایی ایمانداران مشاهده میشود.
خواننده عزیز، ما مدتی را صرف این کتاب خاص کردیم تا نشان دهیم که میتوانیم از محصول فراوان حکمت و آموزش عملی در نامههای پولس بهره ببریم. ما میتوانیم توصیههای او را به مسیحیانی که در دنیایی کاملاً متفاوت از دنیای ما زندگی میکردند، گوش کنیم و درسهای زیادی را که هنوز هم در قرن بیست و یکم کاربرد دارند، فرابگیریم.
دوم قرنتیان
احتمالاً نامه دوم بلافاصله به دنبال نامه اول فرستاده شده است. پولس پس از ارسال نامهاش که حاوی صحبتهای بسیار سادهای بود، درباره این که پیامش چه تأثیری خواهد داشت، نگران شد. آیا قرنتیان ایماندار نصایح او را جدی میگیرند و راههای خود را اصلاح میکنند؟ یا اینکه آزرده میشوند و به او پشت میکنند؟ فقط یک راه برای فهمیدن این موضوع وجود داشت و آن، فرستادن قاصدی از افسس به قرنتس بود. برای این نقش که نیاز به سیاستمداری بزرگ داشت، تیتوس انتخاب شد.
پس از راهی کردن او، پولس در رنج انتظار به سر میبرد. چه خوب بود اگر فقط امکان ارسال یک پیامک را داشت! اما اینها به آیندهای دور تعلق داشتند. پس از مدتی او از انتظار برای اینکه تیتوس با خبری برگردد خسته شد. او تصمیم گرفت به همراه تیموتائوس، دستیار جوانش، افسس را ترک کند و خودش از اخبار مطلع شود. او به شمال به تروآس سفر کرد و در آنجا نوکیشان بالقوه زیادی را یافت (دوم قرنتیان 2: 12- 13 را ملاحظه کنید)، اما چشمان خود را بر این فرصت برای بشارت بست و به سرعت در خلاف جهت عقربههای ساعت به سمت فیلیپی و یونان رفت. در جایی با تیتوس ملاقات کرد که او در جهت مخالف (احتمالاً در همان جاده) حرکت میکرد. ملاقات هیجانانگیزی بود. پولس وقتی فهمید که قرنتیان هنوز او را دوست دارند و آنچه را که او توصیه کرده بود انجام دادهاند، خیالش راحت شد. اما تیتوس گزارش داد که عدهای هستند که حق او را برای وضع قوانین زیر سوال میبرند و ادعا میکنند که آنها نیز مانند او رسول هستند. آنها به ویژه تصمیم او را برای اینکه قبل از رفتن به دیدن آنها، از مقدونیه در شمال یونان بازدید کند، مورد انتقاد قرار دادند. آنها انتظار داشتند که او مستقیماً از افسس به قرنتس سفر کند، همانطور که در نامه اولش مشخص کرده بود. بنابراین پولس دوباره تیتوس را با نامه دوم به قرنتس باز میفرستد تا اوضاع را اصلاح کند؛ از این رو نامه دوم به قرنتیان را داریم.
پولس با تشریح آزار و شکنجه بی امانی که از رهبران یهودی در افسس متحمل شده بود، شروع میکند. آنها با روشهای درست و غلط سعی کرده بودند که او را از موعظه باز دارند. گاه به سختی از مرگ فرار کرده بود. سپس درباره انتقاد آنها از تغییر برنامهاش میگوید. او گفت که تصمیم گرفته بود آمدنش را به تعویق بیندازد، نه به این دلیل که از آن جور آدمهایی بود که نمیتوان به حرفهایش اعتماد کرد، بلکه به این دلیل که برای اثرگذاری نامه اولش زمان بیشتری بگذارد. او خوشحال بود که توصیههای او را انجام دادهاند و برادر بیعفت را از اجتماعشان بیرون کردهاند و از تیتوس شنیده بود که فرد گناهکار اکنون توبه کرده است. او گفت اکنون وظیفه آنها بود که او را بپذیرند و ببخشند.
مخالفان او در قرنتس در واقع اصرار داشتند که او یک توصیهنامه رسمی از افسس با خود بیاورد. دردناک بود. مطمئناً برادران و خواهران در قرنتس شاهدی زنده برای ادعای رسول بودن او بودند! او در یک قطعه غنایی، از یهودیان مذهبی (که خود یکی از آنها بود) انتقاد میکند که به ده فرمان احترام میگذاشتند و فکر میکردند که آنها ماندگار هستند. کار پولس نوشتن خبر خوش در مورد عیسی بود، نه بر روی لوحهای سنگی، بلکه بر قلب انسانها. مسلماً شریعت موسی جلالی داشت که میتوانست خوانندگانش را خیره کند، مانند چهره موسی پس از ورود به خیمه. اما جلالی حتی درخشانتر، اکنون در چهره عیسی آشکار شده بود. انجیل، نور درخشانی بود که تاریکی گناه را از بین میبرد. متأسفانه خدای این جهان (ممنون) اغلب چشمان کافران را کور میکرد و آنها را در تاریکی رها میکرد. اما پولس گفت که باید ادامه دهد، زیرا میداند که همه چیز در این زندگی موقتی است و پاداش او در روز داوری مسیح خواهد بود.
او دوباره به آنها یادآوری میکند که رساندن انجیل به آنها چه هزینهای برای او داشته است:
"بلکه در هر چیز شایستگی خود را نشان میدهیم، آنگونه که از خادمان خدا انتظار میرود: با بردباریِ بسیار در زحمات، در سختیها، در تنگناها، در تازیانهها، در زندانها، در هجوم خشمگین مردم، در کار سخت، در بیخوابی، و در گرسنگی." (دوم قرنتیان 6: 4-5)
مطمئناً آنها میتوانستند ببینند که او یک رسول واقعی است و این همه رنج میبرد.
در بابهای هشتم و نهم، پولس به موضوع جمعآوری بزرگ هدایا بازمیگردد. مقدونیهایی که او در هنگام نوشتن نامه نزد آنها مانده بود، یک کمک سخاوتمندانه برای اورشلیم جمع کرده بودند. قرنتیان نیز مبلغ زیادی را وعده داده بودند. او میگوید، آنها باید از الان شروع به پسانداز کنند تا وقتی که او میآید مجبور نباشند عجله کنند. در بخشی مهم در مورد بخشندگی مسیحیان، او اصرار دارد که خدا به یک بخشنده سخاوتمند، پاداش میدهد و آنها با سخاوتمندی ضرر نمیکنند.
در پایان، او با مخالفان خود در قرنتس سر و کار دارد. او خیلی مؤدبتر از آن است که نامی از آنها ببرد. اما آنها با تهمتهای خود، اقتدار او را تضعیف میکردند، همانطور که مار حوا را فریب داد تا فکر کند باید به او گوش دهد، نه به خدا. آن اَبَررسولان، به ویژه آنها که تبارشان از ابراهیم بود، به اعتبار خود میبالیدند. اما اگر آنها میخواستند مسابقهای برگزار کنند، او میتوانست همه آنها را شکست دهد. او برتری خود را نه با شایستگیهای انسانی، بلکه با چیزهایی که به خاطر انجیل متحمل شده بود نشان میداد. کدامیک از آن لافزنان پر سر و صدا، برای هیچ پاداشی بجز رضایت حاصل از نجات مردان و زنان از مرگ ابدی، به سوی ناشناخته رفته بود؟ او یکبار دیگر برخی از ماجراهای خود را فهرست میکند:
"آیا خادم مسیحاند؟ چون دیوانگان سخن میگویم - من بیشتر هستم! از همه سختتر کار کردهام، به دفعاتِ بیشتر به زندان افتادهام، بیش از همه تازیانه خوردهام، بارها و بارها با خطر مرگ روبهرو شدهام. پنج بار از یهودیان، سی و نه ضربه شلاق خوردم. سه بار چوبم زدند، یک بار سنگسار شدم، سه بار کشتی سفرم غرق شد، یک شبانهروز را در دریا سپری کردم. همواره در سفر بودهام و خطر از هر سو تهدیدم کرده است: خطرِ گذر از رودخانهها، خطرِ راهزنان؛ خطر از سوی قوم خود، خطر از سوی اجنبیان؛ خطر در شهر، خطر در بیابان، خطر در دریا؛ خطر از سوی برادران دروغین. سخت کار کرده و محنت کشیدهام، بارها بیخوابی بر خود هموار کردهام؛ گرسنگی و تشنگی را تحمل کردهام، بارها بیغذا ماندهام و سرما و عریانی به خود دیدهام. افزون بر همۀ اینها، بارِ نگرانی برای همۀ کلیساهاست که هر روزه بر دوشم سنگینی میکند." (دوم قرنتیان 11: 23-28)
این مطلب مختصر، ما را شرمنده میکند. چقدر این مرد، بزرگ بود که زندگی برای او، زندگی برای استادش مسیح بود و مردن، استراحتی بود تا زمانی که چهره او را ببیند! ما باید سعی کنیم از او الگو بگیریم.
[1] ekklesia